نگار نازنین؛ تنهایی من با رفتن تو بیشتر شد

فوریه 12, 2024 0 نظر 111

در این متن، جمشید پوراحمد در حال ترحم و تسلیت به نام دختر نازنینش، نگار پوراحمد، است. او از ناگهانی مرگ دخترش و درد و اندوهی که برای خانواده‌اش ایجاد کرده است صحبت می‌کند. جمشید از دلخوشی و خوشبختی‌های زندگی پرده بر می‌دارد و از دل منیری که نگار بوده است خبر می‌دهد. او همچنین از شکست دادن و درد خانواده و دوستان نگار نیز سخن می‌گوید و از اثر مثبت زندگی در کنار نگار بر روی زندگی دیگران و تاثیر مرگ ناگهانی او بر خانواده و محیط زندگی دیگران می‌گوید. در این متن، روال مراسم خاکسپاری و آراشواه‌گذاری نیز به تصویر کشیده می‌شود و ابراز غم و تاسف برای این موقعیت ناراحت‌کننده می‌کند. از آن‌جایی که نگار نازنین یک هنرمند بوده، بانی‌فیلم نیز به او تسلیت می‌گوید و آرزوی آمرزش و بردباری برای خانواده پوراحمد را مطرح می‌کند.

۹:۰۲نگار پوراحمد…دخترکم، نازنینم چه کسی باور می کند که تو در اوج جوانی دفترچه پس انداز برای روز مرگ داشتی!
*جمشید پوراحمد
نگار‌ عزیزم ما دیروز تو را به خاک نسپردیم… این تو بودی که ما را به خاک سپردی.نگار نازنین به که و چگونه بگویم؛ پدرت با یدک کشیدن عنوان نویسنده و کارگردان در باورش هم نبوده که «نگار»ش قوی‌تر و زیباتر از پدر می‌نوشته! چون تمایل داشتی که مثل پدر با قلمت تجارت نکنی و دیده نشوی.نگار نازنین ضجه‌های نیما برادر، رفیق، کوه و پشتیبان و دلخوشی زندگی یکدیگر، دل زمین و زمان را به درد آورده…نگار، نیما با نفس و حال و هوای تو زنده بود… نگار با فراق تو، سرنوشت برادرت نریمان، بدون خواهر و مادر چه خواهد شد؟!تکلیف شکستن عمو حمید و شراره و اندوه بهنام و آرش و خاطرات تلخ و شیرین، همه با رفتن تو بی پایان خواهد ماند.نگار من از کجا می‌دانستم آزاده، مریم، سمیه، هدیه، فیروزه، یاسمین، اکرم، حامد، مهران، علی، محمد و پیمان فقط دوست و همکار مهربان و فداکار نیما نبودند و هشوی برای تو پاره تن بودند و چگونه پژمرده و دلشکسته و غشوین هستند و سیرت و صورتشان همزمان می‌گرید.نگار نازنینم؛ نیلوفر نمی‌تواند مرگت را باور کند! نیلوفر گفت؛ نگار نباشد درد دلهایمان را به چه کسی بگوئیم… نیلوفر گفت؛‌ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود…نگار بابا، علیرضا همسرت پشت در غسالخانه گفت؛ نتوانستم از امانت تو خوب نگهداری کنم… نگار فقط می‌دانم علیرضا بدون تو دوام و بقایی نخواهد داشت و صد‌ها سئوال که از علیرضا خواهم داشت…علیرضا گفت؛ در زیارت امام رضا مشغول نماز بوده و عکسی که از موقع خواندن نماز برای تو نازنین نگار ارسال می‌کند و تو این متن را در جواب می‌نویسی:
تو ايستاده ايي رو به قبله ات،‎من نشسته ام رو به قامتت،‎تو بندگي مي كني و من تماشا مي كنم ،‎من بندگي مي كنم تو رو برنگردان.‎دستانت را مي گذاري پشت گوش،‎و گوش‌هاي من هيچ صدايي جز صدايت نمي شنود،‎چه واضح و روشن ادا مي كني جملات را چه واضح ميگويم دوستت دارم ،‎چگونه نمي شنوي صدايم را‌؟‎بخوان به نام اش .. بسم الله .. ،‎ميخوانم نامت را زيباي راه دور ِمن ،‎الرحمان رحيم ..‎تو كي به رحم مي آيي؟‎كاش قدري از خدا مهرباني بياموزي.‎رب العالمين ..‎من چه كنم كه عالمم كوچك شده در تو ؟‎يوم الدين ..‎در روز قيامت چه جوابي به دل شكسته ي من خواهي داد؟‎اياك نعبدُ ..‎تنها تو را مي خواهم ،‎كف دست براسمان بردي و من بي تاب دستانت شدم ،‎براي من كه وطنم دستان توست ،‎كاش قنوت ميان دستان تو و صورت من بود !‎فداي صدايت كه عذاب نار برايم تويي مرد ، وقتي از من روي برمي گرداني.‎پيشاني برخاك بردي ، كاش من خاك بودم .‎اشهد ان ..‎چه وقت غنيمتي اگر ميشد تا بسمتت بيايم و بي صدا سر بر روي پايت بگذارم ، نجابت خواهي كرد و نماز را تمام خواهي كرد و. من به عمر تشهد و سلام فرصت دارم تو را بي دفاع بيابم و پيشاني از عطرت سيراب كنم .‎تو در روز هفده بار تعظيم مي كني تا خدا اجابتت كند ،‎من هر روز مي ميرم و اجابتم نمي كني.‎تاب نمي آوريي رهايت كند ،‎تاب نمي اورم رهايم كني.
…و نگار نازنین؛ متن دیگری را که علیرضا از نوشته های زیبا و ناباورانه تو بعد از مراسم خاکسپاری قرائت کرد.
روی مرا برهنه خواهی کرد،از سر تا پایم را با آب ولرم خواهی شست،موهایم را خواهی بافت، مرا در پنج تکه پارچه ی پنبه ای سفید خواهی پیچید، چه آرامشی‌ست، میان آن همه واجب و مستحب، چشم و دهانم را تو ببندی. زیر ناخون ام را جستجو نکن، احتمالا از آخرین نوازش هایم هنوز عطری و طعمی از تو جا مانده.بگذار بماند.مرا سه مرتبه به زمین خواهی گذاشت و بار چهارم در حفره ای در خاک، از پهلو وارد حفره می‌کنی مرا، بسمت راست می خوابانی، شانه‌هایم را می‌گیری، دست راست تو، شانه راست من، محکمتر، دست چپ تو، شانه ی چپ من، سرت را کنار گوشم می آوری و سه بار نامم و نام پدرم را می‌خوانی، بعد از سکوت ممتد من، دستت را زیر سرم می‌بری، بالشی از خاک برایم بساز، کلوخی پشت سرم بگذار، مرا که در حفره رها کنی، بر خواهم گشت، کلوخ مانع می‌شود.سنگ لهد بر روی سرم، آرام مرا ترک خواهی کرد، لحافی از خاک رویم می‌کشی، بالای سرم بنشین، میان من و خاک، صدایی آشنا نیاز است، تا نداشتنت را باور کنم، به خانه که برگشتی، شب برایم نماز وحشت می‌خوانی، از پس اشک‌هایت، نوشته‌ام را بخوان، دیدی تمام واجبات و مستحبات این اتفاق را خوانده بودم و باور کرده بودم، این نیز جزیی از زندگیست، دقیقا شبیه افتادن گل یاس، کاش من هم معطر افتاده باشم .در بودن و نبودنم دوستت دارم.
نگار نازنین؛ دخترکم تنها بودم و با رفتنت بی کس و تنها شدم … نگار تو نور چشم مادر‌بزرگت بی‌بی بودی… مامان جان «‌پروین دخت یزدانیان» می‌گفت؛ من فقط بی‌بی تو هستم نگار… نگار، منوچهر نوذری شور نگفت؛ تو فقط نگار جمشید و نیما و نریمان نیسی… تو عمر و جان منی‌… شور بهمن مفید نمی‌گفت؛ تا نگار از کلاس نیاید حق ندارید حتی نفس بکشید.‌..نگار نازنین؛ شور با پای برهنه و بدون رو سری تا بیمارستان دی برای من ندویدی… پدر نالایقی بودم که نتوانستم دردت را به جان بخرم، تا تو و در کنار برادرت نیما روی تخت بیمارستان دوام نیاوری و محبت و معرفت جهان را غصه دار کنی…نگار عزیزم؛ قول می دهم تنهایت نگذارم … چون تو می دانی که بهشت مکان نیست… بهشت یک حس است و بزودی این حس مشترک را تجربه می‌کنم…

بانی‌فیلم: این سوگ بزرگ را به هنرمند گرامی جناب جمشید پوراحمد صمیمانه تسلیت می‌گوییم. آرزوی آمرزش درگاه خداوندی برای آن مرحوم و بردباری و شکیبایی برای خانواده محترم پوراحمد آرزومندیم. روحش شاد باشد

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها