راز گذارنده هنر در تئاتر ایران: خسرو

مارس 27, 2024 0 نظر 76

در این متن، خسرو حکیم رابط، هنرمند و مدرس تئاتر با سابقه، به مناسبت روز جهانی تئاتر و بررسی رازهای این هنر شریف، از تجربیات و احساسات خود سخن می‌گوید. او به دوران یونان باستان برمی‌گردد و داستان “آنتیگون” را به یاد می‌آورد که هنوز هم برای او اهمیت دارد. این هنرمند توضیح می‌دهد که تئاتر یک شکوه است و به مفهومی از جدال اشاره می‌کند. او با زحمات و تلاش‌های خود در زمینه‌های مختلف هنری، از جمله نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی، به تلاش بسیاری برای انتقال پیام‌های هنری و انسانی اشاره می‌کند. حکیم رابط تجربیات خود را از مسافرت‌هایش به کشورهای مختلف و ملاقات با نویسندگان معروف مانند استریندبرگ و ایبسن، بازگو می‌کند و از شور و هیجانی که از این تجارب برایش به وجود آمده است، حکایت می‌کند. او در پایان، به تصویری از تئاتر به عنوان پلی برای تعامل و همدلی بین افراد در جوامع مختلف اشاره می‌کند و خواننده را به فرصت‌هایی برای شناخت و تعامل با دیگران ترغیب می‌کند.

۹:۵۸خسرو حکیم رابط، هنرمند و مدرس باسابقه تئاتر که به تازگی ۹۴ ساله شده است، در نوشتاری از روز جهانی تئاتر و «راز این هنر شریف» گفت.این هنرمند که بیشتر در زمینه نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی فعالیت دارد، در نوشتار خود که آن را در اختیار ایسنا قرار داده، چنین نوشته است:«دوستی گله‌مند بود که چرا «روز جهانی تئاتر» و نه روز جهانی «بوکس»، «فوتبال»، یا مثلا «کنگ فو». فشرده بگویم این یک «جمال» است و آن یک «جدال».من حدود دوهزار سال پیش، خواهر –  دختری –  داشتم به اسم «آنتیگون» که در یونان می‌زیست. هنوز و امروز، هرگاه که به او می‌اندیشم و به رنجی که می‌برد، بغض راه برنفسم می‌بندد. «آنتیگون» مرا و هستی مرا پیوند می‌زند با هزار دخترک دیگرم؛ هزاران «آنتیگون زمانه بیداد» در این سو و آن سوی جهان که «دست بسته، دهان بسته» برادری دارند، – برادرانی دارند  – افتاده برخاک، بی‌اذن سوگواری، بی‌اذن خاک‌سپاری — و در همان حال و احوال‌ها –  هراسان وگریزان، هراسیده‌ام و گریخته‌ام، گریخته‌ام از جبر خدایان المپ اما سر انجام گرفتار آمده‌ام،آلوده شده‌امنا خواسته جنایت کرده‌ام و سرانجام در جستجوی «خونی» به خود رسیده‌امخود را یافته‌ام و شناخته‌ام و به پادافره گناه ناخواسته و ندانسته به مجازات خود برخاسته‌امسوزن برچشم فرو کرده و خویشتن را کور ساخته‌ام. من «ادیپ بوده‌ام – شهریار زمانه خویش –و اینک امروز، من، معلمی کوچک، اهل این زمانه، ساکن کره زمین درعین حال همان مردماگر بر صحنه باشم – و شما همان تماشاچی –اگر به تماشای من نشسته باشیدمن همان مردشوریزان و هراسان  ، نه از جبر خدایان المپکه از جبر زمانه زمانه‌ای که مرا تر دامن می‌خواهد دروغزن می‌خواهد و از خود بیگانهمن همان ادیپمکه با هزار پا از این جبر شوم درگریزماما زمانه، با هزار دست مرا به سوی این منجلاب فرو می‌کشدمن نیز ادیپ زمانه خویشم همدرد، همخون و همخانه، با هزاران ادیپ دیگر، دراین سو و آن سوی زمانه بیدادمن روسیه تزاری را هرگز ندیده‌ام ولی با چخوف به روسیه رفته‌ام، در ماجرای «باغ آلبالو».با استریندبرگ، به سوئد رفته با ایبسن به نروژ، با اونیل به باراندازی در آن سوی دور آمریکابا مخلوقات این نویسندگان زیسته‌ام درد هستی، مستی عشق و شوربختی آنان را گریسته‌ام.از خود کرده‌ام. آنان اینک همبسته منند، از منند، و حتی خود من‌اندو این است راز این هنرجلیل و شریفتئاتر پلی است درمیان مجمع‌الجزایر پراکنده انسانی؛ پلی برای شناخت، پیوند، تفاهم،دوستی و همدردی در میانن ساکنان این مجمع‌الجزایر دور و نزدیکپایداری این پل شریف و انسانیوظیفه همه هنرمندان استاز این سو تا آن سوی جهانو راستی را که چه پل و پیوندی شیرین‌تر از اینکه بانوی ابریشم‌باف اسکوی آذربایجان دیدار کند بابانوی حصیر باف اهل زابلو صیاد رنجدیده و بریده از دریای خزربا ساکنان خسته و سوخته از آفتاب کویرو معلم کوچکی چون من، اهل شیراز سرکی بکشد به خانه‌ای کاشانه‌ای، کارخانه وکارگاهیدر یزد؟این است تئاتر، و این مائیم و شمائید مخاطبان تئاتر؛مخاطبانی بیگانه با خون و جدال و خونریریقبیله عاشقان، دردشناسان، دوستداران همدردی و همدلیمخاطبانی چشم‌انتظار نویسندگان راستین خودنویسندگانی به دور از ادا و اصول وبازی‌های بی‌بنیاد، بی‌درد، بی‌حرف، بی‌ریشه و اندیشه از یکسو.یا سربراورده از اعماق خاک‌آلود، زنگ‌زده و رنگ باختهبایگانی‌های مرده و بی‌مصرفدر دیگر سو.این مائیم و شمائیدچشم‌انتظار نویسندگانی ایستاده بر سکوی هویت اقلیمی ـ  انسانی خود؛زمانه خودآری و باری زمانه خود!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها