آیا ما مردمی از هنرمندکش هستیم؟

فوریه 1, 2024 0 نظر 20

این متن یک یادداشت از جواد کراچی است که درباره‌ی سرنوشت هنرمندان ایرانی در تاریخ و زمانه‌های مختلف است. وی در این یادداشت به زندگی باباکوهی، یک متفکر و شاعر ایرانی از شیراز می‌پردازد که در اواخر قرن چهارم هجری و اوایل قرن پنجم هجری می‌زیسته است. باباکوهی فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی داشته و از طریق روش‌های ریاضت و عیش زندگی خود را گذرانده است. وی همچنین درباره‌ی دوستی و مصاحبت با ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری در نیشابور نیز صحبت می‌کند. در پایان، او به مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر ایران نیز اشاره می‌کند و سوال می‌کند که چرا مردم به دنبال سرگرمی‌های سطحی و سینما می‌روند و آیا این انتخاب‌ها واقعا با نیازها و ارزش‌های واقعی آنها همخوانی دارد یا خیر. در کل، او از خواننده می‌خواهد که در مورد این مسائل فکر کرده و به خودشان قضاوت کنند.

۱۰:۳۲یادداشت / جواد کراچی
آیا ما مردمی هنرمندکُش هستیم؟ کافی‌ست نگاهی به زندگی و سرنوشت هنرمندان در تاریخ کشورمان بیندازیم تا به دوران معاصر برسیم؛ آن گاه جواب را خواهیم یافت.
قهر را از لطف داند هر کسیخواه دانا خواه نادان یا خسی
سرنوشت دلخراش روزبه و تبعیدش به یمن و یا کوچ کردن مولانا جلال الدین محمد بلخی از شرق به غرب ایران آن زمان و ماندگار شدنش در قونیه.سفرهای دور و دراز شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی و… و همه اینها نمونه‌های زیادی هستند که می‌توان مورد بررسی قرار داد و بازهم می‌توانیم دلایل و شواهد زیادی را گردآوریم و پرسش و کنکاشی در باره رفتار و کردار مردم زمانه و حکومتیان هر دوران را از منظر روان‌شناسی رفتار جمعی و یا جامعه‌شناسی و از زاویه‌ای دیگر که شاید، حرافان و شفاهی صفتان را خوش نیاید، مورد بررسی قرار دهیم.در اینجا به طور خلاصه به زندگی متفکری از خطه شیراز می‌پردازیم که با گرسنگی سخت، ساخت و تنها زیستن در کوه را برگزید.
بابا کوهی
ابوعبدالله محمّد بن عبدالله ابن باكويه شيرازي ملقّب به «باباكوهي» از صوفيان بنام و عرفاي والای ايران زمين است كه در طريقت به مقامِ «بابا» نائل شده است.آن متفکر بزرگ در اواخر قرن چهارم هجري قمري و اوايل قرن پنجم، مي زيسته است.او سرگرم نوشتن و تحقیق بوده و غذای خود را از گیاهان کوهی فراهم می آورده.مقامات نویسان انواع ریاضت‌های او را گزارش کرده‌اند،گزارش کرده‌اند که او مذلت و خواری و آزارهای مردمی را با روی خوش می‌پذیرفته تا آن حدی که نام دیوانگی و عاشق بر او نهاده بودند.
بنده آنم که مرا بی گنه آزرده کند.
از آثار منسوب‌ به‌ باباکوهی رساله‌‌ای‌ست درباره‌ي «‌منصور حلاج‌» با عنوانِ «‌‌بدایه حال‌ الحلاج‌ و نهایته‌‌» که «‌لوئی‌ ماسینیون‌»‌ بخشی از آن‌ را به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.دیوان‌ شعری‌ هست به‌ فارسی‌ که به‌ او نسبت‌ داده‌اند و‌ در آن‌ شاعر به نام‌ «‌کوهی‌» تخلّص‌ کرده‌ است‌. اگر چه‌ برخی‌ از مستشرقین‌ همچون‌ ریو، اته‌، ژوکوفسکی‌ و برتلس‌ در صحت‌ این‌ انتساب‌ اصرار ورزیده‌‌اند، اما شیوه گفتار در این‌ اشعار هیچ‌‌گونه‌ مناسبت‌ و شباهتی‌ با سبک‌ و اسلوب‌ شعر فارسی‌ در سده‌ های‌ ۴ و ۵ هجري قمري‌ ندارد.ابن‌ باکویه در سفرش به خراسان و در نیشابور با ابوالقاسم‌ قشیری و «‌شیخ‌ ابوسعید ابوالخیر‌» مصاحبت داشته‌ است‌. وی‌ ابتدا ابوسعید ابوالخیر و آیین‌ سماع‌ (‌زما / ازما‌) ايشان را منکر بوده، اما پس‌ از دیدن‌ کراماتی‌ از ابو‌سعید نسبت‌ به‌ ايشان ارادتی‌ تمام‌ یافته‌.«‌ابن‌ باکویه‌» در نیشابور آن زمان که مهد علم و دانش بوده با خواجه عبدالله انصاری نیز مصاحبت داشته و خواجه، هزاران حکایت و حدیث در باره او نوشته است.‌امروز، بر ما آشکار نیست‌ که‌ چرا ابن‌ باکویه‌ در اواخرِ عمر، خانقاه‌ نیشابور و حلقه‌ي مریدان‌ را ترک‌ گفته‌ و مجددا به‌ شیراز بازگشته و در غاری‌ در شمال شهر عزلت‌ گزیده است.اینطور به نظر می‌رسد که آن نازنین متفکر درویش، با مریدان تنها بوده و بی‌مریدان هم، تنها بوده.اگر تاریخ زندگی سراسر رنج ستاره‌های ادب و حکمت میهن‌مان را ورق بزنیم مملو از سرنوشت‌های اینچنینی هست که در لابلای زمان و زمانه گم گشته‌اند.نام آوران وطن به دنبال چه چیزی بوده‌اند که زمانه، آنها را پس می‌رانده؟نام آوران وطن بر کدام واژه‌های کلیدی تمرکز داشته‌اند که عامه مردم، آنرا در نمی‌یافته‌اند؟این همخوانی و ناهمخوانی چرا تا کنون همچون کلافی سر در گم ادامه دارد؟اگر می‌گویند، هنر نزد ایرانیان است و بس. چرا متفکران حکمت و ادب با چنین سرنوشت‌های غم‌انگیزی موطن خود را، رها می‌کرده‌اند؟شور فرهنگ با بین و بینش مغایرتی دارد؟وظیفه فرهنگ آن است که دد و دام را با هم گرد آورد. نه آنکه از ددها، دام بسازد و راه سرکوب پیشه کند.وظیفه فرهنگ لطیف کردن، ظریف کردن، آرام کردن و هماهنگ کردن است تا آفرینندگی فرهنگی و آفرینندگی جمعی شکل بگیرد. از دردی که دیوان و اهریمنان برای نابودی زندگی بوجود می‌آورند، دوای آن را بیابند و راه درمان آن را برای زندگی بهتر بیابند.بی فرهنگی و یا راه دیوان و اهریمنان را رفتن، غشوینی، افسردگی و مرگ می‌آفریند.اما، فرهنگ، راه انگیزش، آفرینش، شادی و زندگی را می یابد و شکوفا می‌سازد.حال خودتان قضاوت کنید.بر جامعه ما چه گذشته که مردم به دنبال تماشای فیلم‌های سطحی، سبک و ظاهرا خنده‌دار هستند؟ شور چه کمبودی دارند که به سینما می‌روند تا بخندند؟در فرهنگ ایران، تصویر انسان از سروی بلند مشخص می‌شد که بر فرازش، ماه روییده بود.این سرو خمیده نبود. راست بود. کژی را به کنایه‌ای هنرمندانه بر آن آورده‌اند تا ما را با خویشتن خویش آشتی دهند…این سرو راست بود. اینهمانی با راستی و سورستان داشته و دارد.بهمن، ماه قول‌ها و وعده‌ها، ماه دگرگونی‌ها.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها