عارف قزوینی و محمدتقی بهار: داستان دعوای بزرگ!
مقالهای درباره خودکشی نویسندگان، به عنوان یک مقاله ادبی، باعث دعوای بین دو شاعر، عارف قزوینی و ملکالشعرا بهار شده است. عارف قزوینی، یک شاعر و تصنیفساز پرآوازه بود که در طول زندگیاش توانست تاثیر بسزایی بر جامعه بگذارد. دوم بهمن ماه ۹۰ سال از درگذشت او میگذرد و او به عنوان شاعر ملی شناخته میشود. دعوای ادبی عارف و ملکالشعرا بهار از یک مقالهی چاپ شده نشات میگیرد که در آن به شهرتطلبی شدید بهار و واکنش عارف پیرامون آن اشاره شده است. این دو شاعر در اثر دوستان عارف که خودکشی کردند و همچنین نوشتههای ملیپرستانه عارف، به دعوا و یا چالشگری دیگران ادبی میپردازند. برخی از بیتهای مثنوی عارف اعلام دشمنی و کینه به بهار را نشان میدهد. از سوی دیگر، ملکالشعرای بهار بعد از مرگ عارف، غزلی مینوازد که در آن عدم قبول عارف به عنوان شاعری با ارزش اشاره شده و او را به عنوان شاعری که قاآنی مذاقی نداشته و به مداحی به هتاکی بگراید معرفی میکند.
دعوای عارف و ملکالشعرا بهار از کجا آمد؟داستان دعوای ادبی عارف قزوینی و ملکالشعرای بهار، داستان مشهوری دارد. دوستان عارف (مرتضیخان بهشتی قزوینی، محمدرفیعخان، عبدالرحیم خان و حبیبالله خان میکده) خودکشی کردند؛ در سال ۱۳۱۰ شمسی یعنی دو سال قبل از درگذشت عارف قزوینی، بهار مقالهای با امضای مستعار «بازیگوش» در روزنامه شفق سرخ درباره خودکشی و علل آن منتشر میکند. او در این مقاله نوشته بود «آنچه را که تاکنون عموم جراید در این موضوع نوشتهاند تمام غلط است، تنها چیزی که باعث این کار شده آن سرودهای ملی است که بعضی از آقایان برای شهرت میساختند. حالا خوب است بدانند یکی از بزرگترین وسایل شهرت مرگ است. در این صورت چرا نمیمیرند تا این ملت برای قدرشناسی از آنها یکی از این سرودههایشان را بالای قبرشان بخوانند.» بهار در این مقاله عارف گوشهگیر و افسرده را شهرتطلب معرفی و برای او آرزوی مرگ میکند.از خواندن مقاله «بازیگوش» خون عارف به جوش میآید و در همان حال ناگوار روحی و جسمی، در جواب بهار، مثنویای میسازد و در آن شدیدا به بهار حمله میکند. این مثنوی ۱۸۰ بیت است که در اینجا برخی از بیتهای آن نقل میشود:نویسنده را بایدی چار چیزدل و دست و افکار و وجدان تمیزوگر اینکه ناپاک شد این چهارز ناپاکی صاحبش شک مدارقلم چون گرفتی دورویی مکنغرضورزی و کینهجویی مکنمقاله نویسی و بسط مقالچه لازم به زیر چپیه عقالگرت ننگ و رسوایی و عار نیستبه گمنام بودنت اصرار چیست؟درآ از پس پرده استتارنه مردی تو هم؟ سر به مردی برآرز تغییر رنگ و به تبدیل نامتو را میشناسم من ای بدلجامتو را باب حرص است و مام تو آزتو زاینده آزی ای حقهبازطبیعت نیارد به صد قرن و نسلبهاری که هر آن شود چار فصلبه نیرنگبازی تو عالیجنابنماند آنکه رنگی نریزی به آبمن ای چاپلوس آدم باز گوشنیم چون تو هرگز عقیدهفروشبه عهد قوام و به دور وثوقز رسواییات خسته شد کوس و بوقتو اسباب قتل حسین للهشدی ای دمکرات پست دلهز عشق گل روی پول قجربه دست تو عشقی شد عمرش به سرکنون مینویسی که شد انتحاردر ایران ز گفتار من پایداراگر هست در گفتِ من این اثرتو دیگر چه میگویی ای بیهنرمرا یک سؤالیست بیگفتوگوتو را گر جوابی است با من بگوبه من از چه روی این همه دشمنیدبرای چه راضی به مرگ منیدسزاوار بیمهری از چیستممن ایرانیام اجنبی نیستمبه من از چهاید این همه سرگرانمرا تاکنون خودنمایی نبودحقیقت شنو خودستایی چه سودطبیعت هنر داد بر من چهارکه آن چار در صفحه روزگارنداده است و نَدْهَد ازین پس دگربه تنهایی آن چار بر یک نفربود قرنها مام ایران عقیمز پروردنِ چون منی ای ندیمولیکن ز هر کوره ده ده نفرگداطبع شاعر درآید به درکه هر یک وحید سخنپرورندبهار ادب را گل صدپرندمبین کاینچنین سربهزیر پرمدر این صحنه من یکّه بازیگرمبه موسیقیام اولین اوستادنشاید که منکر شد این از عنادمرا دید اگر فاریابی به خواببرون نامد از قریهٔ فاریابدر آوازه بیرون ز اندازهامبپیچید در چرخ آوازهامشدی زنده سعدی خدای سخناگر شعر خود میشنیدی ز مناگر بود داوود، صوتش، گرهبه حلقش زدی همچو حلقه زرهسپر پیشم از عجز انداختیز ره بازگشتی زره ساختیبه نزدیک من بود چون کودکیاگر بود در دور من رودکیدهان بستی و چنگ خود سوختیبه نزد من آهنگ آموختیخداوند و خلاق آهنگ کیستجز از من کس ار گفت جز شرک نیست
ملکالشعرای بهار بعد از مرگ عارف قزوینی غزلی سرود:بهار هرگز عارف را به عنوان یک ادیب و شاعر و قبول نداشت
دعوی چه کنی؟! داعیهداران همه رفتندشو بار سفر بند که یاران همه رفتندآن گرد شتابنده که در دامن صحراستگوید: «چه نشینی؟! که سواران همه رفتند»داغ است دل لاله و نیلی است بر سروکز باغ جهان لالهعذاران همه رفتندگر نادره معدوم شود هیچ عجب نیستکز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتندافسوس که افسانهسرایان همه خفتنداندوه که اندوهگساران همه رفتندفریاد که گنجینهطرازان معانیگنجینه نهادند به ماران، همه رفتندیک مرغ گرفتار در این گلشن ویرانتنها به قفس ماند و هزاران همه رفتندخون بار بهار از مژه در فُرقت احبابکز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
کینه بهار از عارف قزوینیحسین فاتح در مقالهای که با عنوان «عارف قزوینی و محمدتقی بهار (ملکالشعراء)» در شماره نهم مجله ایرانشناسی در سال ۱۳۷۶ منتشر شده با بررسی تکتک ابیات غزل ملکالشعرای بهار و طرح اختلاف آنها میگوید: «در این تردیدی وجود ندارد که بهار کینه زیادی از عارف در دل داشت. چون عارف نهتنها در آن مثنوی با زشتترین الفاظ بهار را مورد حمله قرار داده است، بلکه در موارد دیگری نیز صریحا به او ناسزا داده، چنانکه در یکی از تصنیفهایش خطاب به سگ خود، ژیان، نیز میگوید: «ملکالشعرای بیشرف را/ ز خون همرنگ اشراف کن، ببینم» از طرف دیگر به این موضوع مهم باید توجه داشت که بهار هرگز عارف را به عنوان یک ادیب و شاعر و قبول نداشت. چنانکه در مناظره ادبی با صادق سرمد درباره شعرای ایران میگوید:سر به سر تصنیف عارف نیک بود/ سبک عشقی هم بدان نزدیک بود/ شعر ایرج شیک بود/ لیک بودند این سه تن از اتفاق/ در فن خود هر سه قاآنی مذاق/ گاه لاغر گاه چاق/ بود ایرج پیرو قائم مقام/ کرده از سبک و لفظ و فکر وام/ عارف و عشقی عوامشاید قضاوت بهار در این مورد کاملا منصفانه نباشد. زیرا هیچکدام از آن دو، به معنی حقیقی کلمه «عوام» نبودند. به علاوه عارف و عشقی، «قاآنی مذاق» هم نبودند. شکی نیست که هیچ یکی از آنان در عرصه شعر و ادب در سطح بهار قرار نداشتند، اما عارف نان را به نرخ روز نمیخورد، هرگز شعر سفارسی و فروشی نسرود. صفت قاآنی مذاقی در او نبود که در زمان کوتاهی از مداحی به هتاکی بگراید. ناگفته نماند که خود بهار نیز برای در دست داشتن افراد بهخصوص آنهایی که نفوذ و شهرتی داشتند گاهی به مداهنه میپرداخت ولی عارف چنین کاری نمیکرد.»
- جستجوی هوشمند یک شاعر توسط کودک ۱۱ ساله
- جهش تولید با همکاری مردم، ناقابل توجه مدیریت اقتصادی دولت
- وزیر ارشاد: ترجمه شعرهای فارسی به عربی، اولویت مطالبه رهبری
- کشف یک خانه باستانی از دوره عصر آهن
- از زبان هنر: نقاشی متفاوت دو هنرمند، الهام گرفته از نقش پدرانهی خود
- شناخت فهرستنویسی زیر نور چراغبرق خیابان
- تهرانگردی: پیچیدههای خیابانهایی که شما را به قلب تاریخ سفر میدهند!
- ساخت و پروژههای عمرانی تالار وحدت و برج آزادی به اتمام رسیدند
- جادوی زیبایی عکس های سیاه و سفید
- شبنشینی در میراث تاریخی و طبیعی اصفهان